در انبار

در انبار


 

 

در انبار، آنجا که کودک انگشت بر دیوار می کِشَد

ذراتِ گَردی سفید بر زمین می ریزد

 

و سایه ای در آن اعماق، حس می کند

که به آرامی کالبدی می یابد

 

قطره های ترش شراب بر شن

جشن های پیشین را به یاد می آورند

 

کودک روی پله ها نشسته است

گوش می دهد به زمزمه ی آب در لوله ها

و چشم فرو می بندد

و

خود را موجودی فرض می کند که در زیرِ لایه های زیرین

آنجا که هیچکس او را نمی شناسد

و کسی حتی با زمزمه ی خون در کالبدش آشنا نیست،

بی نگاه و بی صدا در گذر است، تنها با بوی خویش

درباره‌ی سارا سمیعی

یک یادداشت

  1. سلام ببخشید چطوری میشه کلیه کتابهایی ک از ماری کلر بانکار ترجمه کردید، خریداری کرد؟ و اینکه نسخه اصلی فرانسه ش چطوری میتونم پیدا کنم؟
    خبلی ممنونم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.