خسته‌ای

خسته‌ای


(فکر می کنم )

خسته ای

از معمای همیشگی زیستن و کاری کردن؛

من هم.

پس با من بیا

تا از اینجا به دور دست ها برویم..

(فقط من و تو، می فهمیم!)

(فکر می کنم)

با اسباب بازی هایت بازی کرده ای

 و آن ها که بیش از همه دوست داشته ای

شکسته ای

و حالا کمی خسته ای

خسته از آنچه که می شکند

خسته.

من هم!

اما من امشب با رویایی در چشمم می آیم،

و با شاخه رزی بر دروازه ی مایوس قلبت می زنم

در را به رویم باز کن!

چرا که می خواهم جاهایی را به تو نشان دهم

 که هیچکس نمی داند

و اگر بخواهی

بهترین جاها را برای خواب

با من بیا!

من از حبابی دل انگیز برایت ماه می سازم

ماهی که تا ابد بگردد؛

و برایت ترانه یاقوت می خوانم

از ستاره های محتمل

من دشت های آرام رویا را می جویم

تا تنها گلی را بیابم

که بتواند (به نظر من) وقتی ماه

از دریا بیرون می آید

 قلبت کوچکت را نگه دارد.

درباره‌ی فرشته وزیری نسب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.