باران وحشیانه میبارید
ما در اتاق زیر شیروانی عشقبازی میکردیم.
ماه مارس بود.
در پنجرهی بادامی آسمان
ابرها در شتاب بودند.
دیوارهای بیخستگی اتاق،
زیر نقشهای خاموش مداد رنگی،
نامرئي در جهانی سنگی
دلهامان میرقصیدند.
گفتی: «بالهات خیس میشه»
همهجا میباره، رو زمان ، رو فضا
به تو گفتم : «مهم نیست، لورلی.نمیبینی»
«پرام رو بارون میباره.»
برمیخاستم بیآنکه بدانم
خانهام را کجای دنیا رها کردهام.
فریاد میزدی
«بم بگو، بم بگو
کیخوشکلتره؟ مردم یا بارون؟»
باران وحشیانه میبارید
و ما در اتاق زیر شیروانی عشقبازی میکردیم
آرزو داشتم که آن ماه مارس
آن باران
هرگز به پایان نمیرسید.
ماه مارس بود …
اثری از : محسن عمادی نیکیتا استانسکو