آنها میبوسند، آه، میبوسند، میبوسند
جوانان
در خیابانها، اغذیهفروشیها، پشت نردهها
میبوسند و میبوسند، انگار با آنها
بوسه به پایان میرسد.
میبوسند، آه، میبوسند
در ماشینهای مسابقه، در ایستگاههای مترو، در تئاترها، در اتوبوسها،
میبوسند با نومیدی
با خشونت،
انگار در پایانِ بوسه، در نتیجهی بوسهی، پس از بوسه
تنها پیری و مرگِ محتوم مقرراست.
میبوسند، آه، میبوسند جوانان لاغر
در عشق.
چنان لاغر، انگار
وجود نان را در این جهان انکار میکردهاند.
چنان عاشق، انگار، انگار
وجود خودِ جهان را انکار میکردهاند.
میبوسند، آه، میبوسند
انگار در ظلمات بودند، در امنترینِ ظلمات
انگار کسی آنها را ندیدهاست، انگار
خورشید برخواهد خواست
تابان
تنها پس از دهانهاشان
شکسته با بوسه و
خونین
و تنها با دندانهاشان
میتواند ببوسد.

آنها میبوسند
اثری از : محسن عمادی نیکیتا استانسکو