نمیتوانم تصویرت کنم ای عاشق گاهبهگاه!
در خاطره پیچیدهای
به ظرافت و مهارتی
که به تردید میافتم از این اتفاق
در میان کلانسالان.
آری، کودکانهاند این کلمات:
«مه چشِ سو!»، فانوسی در حیاتی دیگر،
گرمای ناگهان تو را
هنوز لمس میکنم.
هنوز
آهِ زبان به گوش میآید
از بذری کوچک که نشاندی
و میخواهمت
به زبان مضحک روسی.
میخواهمت،
پوشیده در آن عبارات کوچک فقط
که شگفتا، چه دقیقشان پرداختی
همانها که در نظرت
جز شتکِ صدا نیستند.
مووه، یاه، راه: آواهای خرناسه و مویه
مثل صداهای خواهشِ تو.
جفت همایم: برای هم،
برای هم ساختهایم
آن زبان را،
بدون ترجمه.