یک عصر که هرگز فراموشت نمیشود
به خانهات آمد و
روی میز نشست.
آرام آرام
در هر اتاق
برای خودش جایی داشت،
اثرش روی دیوارها و مبلها بود،
روی تخت تو میخوابید و
بالشِ تو را گود میکرد.
کتابهای کتابخانه، بافتنیهای نفیس سالیان
مطابق ذوق و نگاهش
جاهای تازه میگرفتند
جای عکسهای قدیمی هم عوض میشد.
چشمهای دیگری به عادتهای تو نگاه میکردند
میرفتی و میآمدی
میان دیوارها و آغوشها
و قیل و قالِ هر روز و عطرها عوض میشدند.
یک عصر
که دیگر از یادت نمی رود
هماو که خانهات را دیگرگون کرد و
در اشیای تو خانه کرد
بیخداحافظی از در بیرون رفت.
حالا باید باز خانهات را مرتب کنی
اثاث خانه را سرجایشان بگذاری،
دیوارها را تمیز و
قفل عوض کنی،
پرترهها را پاره و
همه چیز را جارو و
دوباره
زندگی آغاز کنی.
دوباره
اثری از : ماریا مرسدس کاررانزا محسن عمادی