نه از مرگ
که از زندگیام بِرَهان
از چشمانم
در تطاولِ ماران
از زنگار استخوانهایم
و از جانام.
از پزشکان، ساحران، کشیشان
سخنوران، ایدئولوژیهای در کمین:
نه از مرگ، نه
که از زندگی جاودانهام بِرَهان
از هرچه لمس میکنم و میبینم
رهایم کن از عشق
و از پدران مردهام
رهایم کن
از این نیستی
در احتضار حیات.