صدا زدم،
چون کشتیشکستهای ملعون
صدا زدم امواج جانی را
که نام حقیقی مرگ را میشناسند.
باد را صدا زدم
با او از میل بودنام گفتم.
پرندهای مرده اما
تا آستان یاس پر میکشد
در میانهی موسیقی
وقتی جادوگران و گلها
دستِ مه را قطع میکنند.
پرندهای مرده که ناماش «آبی»ست.
هرگز بیبال نیست تنهایی،
سکوت زندانیست
خموشی پرندگان است و باد
جهان است خشمگین از خندهی من
یا نگهبان دوزخ است
که نامههای مرا پاره میکند.
صدا زدم، صدا زدم.
تا هرگز صدا زدم.