همیشه وسط فیلم
باران میگرفت.
میانِ گلبرگهای گلی که برایت میآوردم
عنکبوتی منتظر بود.
خیال میکنم میدانستی
و شوربختی را میخواستی.
همیشه چتر یادم میرفت
قبل از اینکه به دنبالت بیایم.
و پر بود رستوران
و فریاد جنگ بود در گوشههای خیابان.
متن یک ترانهی تانگو بودی
برای ملودی بیتفاوتات.