دیدهای،
به راستی دیدهای،
برف را، ستارگان را، معابر شکوهمند نسیم را…
لمس کردهای،
به راستی لمس کردهای،
ظرف را، نان را، صورت این زن را که چنین دوستش میداری…
زندگی کردهای
مثل پیشروی در خطوط مقدم
در لحظه، در نفسنفس زدن، در سقوط و فرار…
دانستهای
با هر منفذ پوستات دانستهای
که چشمانت را، دستانت را ، آلت تناسلی و دل نرمات را،
باید که دور بیندازی
باید که بگرییشان
باید که از نو ابداعشان کنی .
دیده ای
اثری از : خولیو کورتازار محسن عمادی