اگر من تنها بازمانده قبیله تاسمانی بودم
آخرین نفر در جهان
که به زبان قبیلهام
سخن میگفتم
(درست مثل او)
اگر این را میدانستم و باور داشتم
(آخر چه کسی میتواند
زبانی رو به زوال را باور کند)
و اگر با کشتی مرا به لندن می بردند
تا در قفسی نمایش دهند
(مثل او)
تا جماعت کنجکاو روندگان به موزه و باغ وحش را
سرگرم کنم،
و اگر در میان تمام این آدمهای خیره
که با انگشت مرا به هم نشان میدهند و میخندند
و از خود صداهایی درمیآوردند بیمعنی
فقط یک نفر بود که انگار فکر میکرد،
یک زن، که انگار همدل بود
و شاید از روی غریزه میشد
تنها یک کلمه را بفهمد،
اگر میشد تنها یک کلمه را از مرگ نجات دهم
کلمهای که دانستناش موضوع مرگ و زندگی باشد
باید ازمیان میلههای نافهمی مشترک
عبور کنم و کدام کلمه را بر زبان آورم؟
آن کلمه کدام کلمه میتواند باشد؟