اگر فقط دعوتام را قبول میکرد،
اگر به ترفندی میآموختم حضورش را به خاطر بسپارم، اگر به طریقی استعدادی میداشتم برای هنری با حتی کنایت گنجی که حضورش در من کشف میکرد، بگذار فقط افسون خطوط چهرهاش را بیاموزم، علت همهی وقایع را، چراکه او جسم دارد، واقعیت دارد،
غنای درونمان را متجلی میکردم،
که حکاکی میکرد چشمانمان را در خورشیدها،
حیات، استعارهایست تحملناپذیر
برای دانستن و خواستن، دانستن و گمان بردن
دریاها به سوی ماه برمیبالند! قیاسی مضحکتر نمییابم، گیاهان به سمت خورشید میرویند، میلرزند،
به خواهشی موحش بدل میشوند.