تنها
تهیا لمس میکند
هر دوسو را.
نجوایی ممتد
آغاز میشود، بالنی پر میشود از هراس
فاصله میفزاید با کلمات فاصله با کلمات
گوشها جمع میشوند در برابر معبدها
تنفس خود را از هوا میکند
بادبانی خاکستری به درون رانده میشود
دور
جایی نیست برای یک کشتی که بچرخد
همهچیز فشردهاست
شنیدن هست و
یک نجوا