خیال میکنم لاغرتر شدهام. اما چطور؟
بر شصت راستم
آثار سگ و اسب دارم،
یکی از چاقوی اسبدوانی،
دیگری با دندان سگ.
زندگی پیش میرود با زخمها
و دل،
گورستان دستهجمعی سرگشودهایست
پر از لای و لجنِ اشک
ریشههای نازکی که به هم میخورند
در باد.
همیشه در پاییز
موقع کشتار قرقاولها
با چهار سگ به سواری میروم
پنجمی مثل اسبی لاغر
چهارنعل میرود در قلاده
وقتی بادی سرد
میدود بر جنگل
و در مزارع
آتشهای محفوظ میسوزند.
پس مرکب مرگ
وحشیست
کوچک و خشمگین.
و باد پاییز
سرخ چون خون،
سرخ چون خاکستر کوه.
مرکب مرگ
اثری از : سیرکا تورکا محسن عمادی