خانهی بیحصار و
مهمانها میرسند.
باد بیحصار و
انتظار میکشی
کنارهگرفته
در سرما.
و منتظر چه کسی هستی؟
بازیهای بیرحم کودکان تا غروب ادامه دارد.
در گورستان،
این چشمانداز بادخیز
زیر صنوبر سنگی
از همینجا برگشتم، رو به عقب
باد در درختان شدت میگرفت،
گذشته را به خاطر آوردم
دیروز را،
پدرِ باد مویه میکند
برای مویهی من:
که اینجا پرسه میزنم
دلتنگ کسی نیستم
هیچکس دلتنگ کسی نیست
در این چشمانداز بادخیز.