زن سوخت،
عریان زیر لباسهای سوختهاش
بدون شرم، بدون یاس، بدون امید.
سوخت،
دهان بسته، مثل دعایی ناشنیده
آنجا که دود چشمهایش از گورستانها برمیخاست.
سوخت،
در دفاع.
زخمهایش سوختند
سوخت، چنان چشمپوشی
معماهایش سوختند، تک تک رازهایش
مثل سایهی پرندهها در گیسوانش
بدون وضوح، مثل ردپایی کهن بر نام خدا
بر دریا، بیرون بر موجشکن
سوخت در خاطره و درمان
بر سکون لبهای کاغذ
بر اشک، بر تسلا، بر رستخیز
سوخت بر حیرت، بر پدر و مادر
بر پنبهی نسوز
بر بیکفایتی شعلههای ما.
بر شعلهها
اثری از : محسن عمادی کلائس اندرسون