تمام شبی را با
دوستی رو به مرگ
پریشان بود و هذیان میگفت
جسم تنومندش را در آغوش گرفتم
سرش را نوارش کردم
نمیخواستم او را ترک کنم
اما هنوز چیزی بود
چیزی از او و من
زندگی
جایی که میبایست دنبالش کنم
رد براق حلزونی
بر آسفالت شبانه.
اثری از : رمکو کامپرت شهلا اسماعیلزاده
تمام شبی را با
دوستی رو به مرگ
پریشان بود و هذیان میگفت
جسم تنومندش را در آغوش گرفتم
سرش را نوارش کردم
نمیخواستم او را ترک کنم
اما هنوز چیزی بود
چیزی از او و من
زندگی
جایی که میبایست دنبالش کنم
رد براق حلزونی
بر آسفالت شبانه.