پدرم ترانهای را برای من میخواند
که مادرش در گذشته برایش خوانده بود
ترانهای که خود نیمی از معنایش را میدانست
من هم همان را دوباره میخوانم
باز غم غربت گلویم را میگیرد
غمی به آنچه که دارم
آنچه که معنایش را نمیدانم
برای کودکانم میخوانم
تا آنها بعدها، بعدها؟
پیش از آنکه گلها پژمرده شوند
گلاب را مینوشیم
زبان صمیمی غمانگیز
مرا ببخش که تو در این سر پیر میشوی
دیگر به آن نیاز نداری
اما دلتنگ آن میشوی.