منظره

منظره


افق به خواب رفته است در کنج لبانت
و ابرها و خورشید باز می‌گردند
تا خشکی‌های آرام بیشتری طلب کنند
در مأمنِ نرمِ چشمانت
به مانندِ یک کُنام

در سرزمین‌های دور
دستانِ سپیدِ راهِبان
گوزن زرد جوان را سلاخی می‌کنند
و بر کفپوش سنگی خانه‌هایشان
پوست‌هایی نرم می‌گسترند
تنها و تنها برای گام‌های تو

بامدادان وقتی به آرامی گردن برمی‌فرازی
دستان راهزنان پیشکشت می‌کنند
شانه‌های عاج را
و زیباترین اسب‌ها
به پیش می‌آیند به سوی پنجره.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.