زندگی تئاتر است،
داد سخن میدهی، توضیح میدهی؛
نقابها و اینجور چیزها،
و اغراقهای الکی؛
همهاش سرگرمی، هیچ به جز یک بازی
– از آغاز تا پایان
یک بازیست!
زندگی تئاتر نیست، اینها واقعیت است؛
زندگی بالماسکهای رنگارنگ نیست؛
زندگی سخت است، و باز هم زیبا؛
همه چیز رنگ میبازد، رنگ میبازد مثل مرگ.
تو و من – تئاتری برای دو نفر!
تو و من!
تو – تو هیچوقت اشکی واقعی نریختهای
دستِ بالا ابرویی بالا انداختهای
حتی وقتی همه چیز بد باشد، هیچ چیز بد نیست
چون تو بازی میکنی
من قلبم را کف دستم پیش میآورم
زندگی را بر پایه سختی ساختهام.
اما من آدم حسابی نیستم، فقط تویی
امشب ضیافت یک هنرمند است، تو حتما میروی
مهمانهای بسیار، در اختلاط،
در حال لاس زدن و شادنوشی، حتما در حال رقص؛
آغار هر چه که باشد، پایان از راه میرسد!
و «به امید دیدار»!
من یک لحظه میایستم تا شلوغ شود؛
دو چتور عرق، و بعد جیم میشوم؛
به سمت چشمه میروم، به آب میزنم
بیرون میآیم در حال خلق شعری معجزه آسا.
تو و من – تئاتری برای دو نفر!
تو و من!
تو – تو هیچوقت اشکی واقعی نریختهای
دستِ بالا ابرویی بالا انداختهای
حتی وقتی همه چیز بد باشد، هیچ چیز بد نیست
چون تو بازی میکنی
من قلبم را کف دستم پیش میآورم
زندگی را بر پایه سختی ساختهام.
اما وقتی که من میخندم، تمام دنیا با من میخندد!