کمتر زمانی

کمتر زمانی


کمتر زمانی از آنچه لازم است برای گفتن، کمتر اشکی از آنچه لازم است برای مردن؛ من حساب همه چیز را دارم
من آمار سنگ‌ها را دارم، به اندازه انگشتان من‌اند و چند نفر دیگر؛
جزوه‌هایی را میان رستنی‌ها تقسیم کرده‌ام، اما هیچ یک نمی‌خواستند قبولشان کنند.
من تنها یک ثانیه با موسیقی همراهی کرده‌ام و حالا دیگر نمی‌دانم درباره خودکشی چه فکری کنم،
چون هر بار که می‌خواهم از خودم جدا شوم، خروج در این سمت است و با بدجنسی در کنارش می‌نویسم:
ورود، ورود دوباره، در سمت دیگر. تو می‌فهمی‌چه کاری مانده که انجام بدهی. ساعت‌ها، اندوه، من آمار معقولی ندارم؛
من تنهایم، از پنجره بیرون را نگاه می‌کنم؛ هیچ رهگذری نیست یا هیچ‌کس که از این راه بگذرد
(به تاکید می‌گویم بگذرد).
این آقا را نمی‌شناسی؟ آقای بهمانی است. اجازه دارم شما را معرفی کنم، بانو؟ بانو؟ و بچه‌هایشان را.
بعد روی پاهایم برمی‌گردم، پاهایم هم برمی‌گردد، اما درست نمی‌دانم بر چه اساسی برمی‌گردد؟
.در برنامه حرکت کنکاش می‌کنم؛ نام شهرها عوض شده است با نام آدم‌هایی که حسابی نزدیکم بوده‌اند
باید به «آ» بروم، به «ب» برگردم، در «ایکس» تغییر مسیر بدهم؟ آری، البته که در «ایکس» تغییر مسیر خواهم داد.
به این شرط که ارتباطم با کسالت قطع نشود! ما اینیم: کسالت، به موازات هم زیبا. وای!  چه زیباست این موازی‌ها
در زیر عمود پروردگار.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.