بر لبه صخره‌ای

بر لبه صخره‌ای


در هتل‌هایی شبیه به موجودات زنده
در هتل‌هایی مثل دل و روده سگ آزمایشگاهی.
غرقه در خاکستر.
مردی نیمه برهنه خواندن آوازی را از سر می‌گرفت چندباره.
و زنی، تصویری نورانی از زنی، مدام گام می‌گذاشت در مهتابی
تا بیاندیشد در باب کابوس‌ها یا قطعه‌ها.
هیچکس چیزی نمی‌فهمید.
همه چیز خاموش بود: صدا، دریافت تصویر.
به درون آسمان لغزیدند کابوس‌ها یا قطعه‌ها
در ساعت نه شب.
در هتل‌هایی شبیه به موجودات زنده از فیلم‌هایی وحشتناک.
مثل وقتی رویای کشتن کسی را می‌بینی
که هیچ‌وقت از مردن دست برنمی‌دارد.
یا مثل رویایی دیگر: رویای مردی که سر باز می‌زند از دزدی
یا تجاوز و با مشت به جان مهاجمی می‌افتد
تا پخش زمین می‌شود و ضربات ادامه می‌یابد
و صدایی (اما کدام صدا) از مهاجم می‌پرسد
اسم او چیست
و مهاجم اسم تو را می‌گوید
و تو از زدن دست می‌کشی، می‌گویی امکان ندارد، این اسم من است،
و صدا (یا صداهایی) که می‌گویند یک اتفاق است،
اما تو در اعماق وجودت هیچ‌وقت به اتفاق باور نداشته‌ای.
و می‌گویی: ما باید قوم و خویش باشیم، تو پسر یکی از عموهایم
یا عموزاده‌هایم هستی.
اما وقتی از زمین بلندش می‌کنی، نگاهش می‌کنی، چه لاغر، چه نزار،
می‌فهمی که این داستان هم دروغ بوده است.
تو مهاجمی، متجاوزی، اوباشی جاهلی
که در کوچه‌های بی‌مصرف رویا سرگردانی.
و بعد برمی‌گردی به هتل‌های سوسکی، هتل‌های عنکبوتی،
تا شعری بخوانی بر لبه صخره‌ای.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.