و تو هم باید بمیری، غبار محبوب
و در هیچ سرایی حفظت نمیکند تمام زیباییت؛
این دست بینقص و پرطراوت، این سَرِ بینظیر،
این بدنِ از شعله و پولاد، به نزد تندباد مرگ،
یا به زیر شبنم پاییزیش،
به سان برگی خواهد بود،
مُرده، نه کمتر از
نخستین برگی که فرو افتاد،
آن شگفت که رخت بر بست،
دگرگون شد، بیگانه گشت، فرو پاشید، از دست رفت.
در اجل تو، عشق من دست نخواهد یافت به توم.
با وجود تمام عشقم، تو برخواهی خاست
در آن روز و در هوا فروخواهی ریخت
بینشان به سان گلی قدر ندیده،
فارغ از آنکه چقدر زیبا بودی
یا چقدر محبوب فراتر از هر آن چیز دیگری که میمیرد.