زبانهایی هستند که در آن
گذشته را نمیتوانی بیان کنی
فقط زمان حال دارد
حالا باران میبارد و تو
چهره و دستانت را بهسوی آسمان گرفتهای
گویی که از آسمان کاغذهای رنگی ریز، میریزد
و تو هنوز جوانی
انگار آنجا، در آسمان معجزهای رخ میدهد
و تو آزادی مثل باد
میتوانی هر تصمیمیبگیری
مثلن رفتن، دیگر چیزی ننوشتن،
یا دوباره وارد شدن و ماندن.