رخوت دراز کشیدن بر روی علفها را دوست دارم، مثل پادشاهی
مراقب هوادارانم. اندامهایم
گویان به دست چپم
تو آنجا، دستم را بروی دهانم ببر، که دهن دره کنم
بسیار خوب، دوباره برو دراز بکش، آفرین
اینجا باید نظمی داشته باشد
رخوتِ بودن را دوست دارم
به نظرم چیزی شبیه این است که
در شرق به آن ذن میگویند
رخوت دراز کشیدن در تختخواب را دوست دارم
تو در کنارم، زانوانت بر پشت زانوانم
مثل دو «S»،
رخوتی که از وجود پذیرفتنی لبهای تو
که مدتیست بیداری و به من نگفتهای
رخوتی که با آن تندتر و تندتر میآیم
آرامشی که از آن وحشی و وحشیتر میشوم
رخوت دیپلماتیک تنات
که میدهد و میگیرد، یکان دیپلماتیکات
رخوت کشیدن سیگارِ برگی پس از آن
رخوت شکوه، رخوت برخورد ماشینش با درختی
در حرکت آهستهی فیلم
عظمت انفجاری، وقار
این زندگی با وقار پایان مییابد.