به ماریانو ده کاویا
شمایی که به ضربان شب گوش کرده اید
شمایی که بیخوابی هایی دیرپای را شنیده اید
بسته شدن دری، غرش مهیب ماشینی
در دور دست، پژواک مبهمی، صدای آرامی…
در لحظات سکوتی وهم آور،
وقتی فراموش شدگان از زندانشان بیرون می آیند،
در ساعت مردگان، در ساعت غنودن،
خواهید دانست که چگونه بخوانید این بیت های تلخیِ پا به ماه را!
چنان که گیلاسی را پر می کنند، من پرشان می کنم
با اندوه خاطرات دور و شوربختی های شوم،
و دلتنگی های جانم، مست از گل ها
و داغ دلم، غم ضیافت ها.
و سنگینیِ آنچه که باید باشم، نیستم،
خسران قلمرویی که انتظارم را می کشد،
لحظه ای برای اندیشیدن به آنکه زاده نشده ام،
و رویای زندگیم را دیدن از زمانی که زاده شده ام!
این همه در میانه سکوتی عمیق از راه می رسد
جایی که اوهام زمینی شب گسترده می شود
و من حس می کنم که انگار، طنین قلب جهان
به قلبم نفوذ کرده، لمسش کرده است.