سه مغ

سه مغ


احتمالا درست بعد از سال نو از راه خواهند رسید.

طبق معمول، صبح زود.

          انبرِ زایمانِ زنگِ در

بیرون خواهد کشیدت از سر

                      از زیر پتو؛

حیرت زده مثل طفلی نوزاد

در را باز خواهی کرد.

ستاره کارتی شناسایی

جلوی چشمانت برق خواهد زد.

سه مرد. یکیشان را باز خواهی شناخت

با بهتی گوسفندوار: همکلاس سال های دور

(دنیای کوچکی نیست؟)

از آن وقت، تقریبا تغییر نکرده،

فقط سبیل گذاشته،

شاید هم کمی چاق شده.

وارد خواهند شد. طلای ساعت هاشان برق خواهد زد

(سپیده دم تیره و تاری نیست؟)

دود سیگارهایشان

با عطری مثل بخوری خوشبو

اتاق را پر خواهد کرد>

در خواب و بیداری، تصور خواهی کرد فقط سقزش کم است –

وقتی تلاش می کنی با پاشنه زیر مبل هل بدهی

کتابی را که آنها نباید پیدا کنند –

حالا سقز چه هست،

بالاخره یک روز به دنبالش می گردی.

شما با ما می آیید، آقا.

به همراهشان می روی.

برفِ سفیدی نیست؟

فیاتِ سیاهی نیست؟

دنیای بزرگی نیست؟

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.