مردی را دیدم در تعقیب افق؛
هر دور به سرعت می گذشتند.
دلم گرفت از این؛
گرفتم جلوی مرد را.
گفتم: «بی فایده است.
تو هرگز نمی توانی…»
گفت: «تو دروغ می گویی.»
و باز دوید و رفت.
اثری از : استیفن کرین کامیار محسنین
مردی را دیدم در تعقیب افق؛
هر دور به سرعت می گذشتند.
دلم گرفت از این؛
گرفتم جلوی مرد را.
گفتم: «بی فایده است.
تو هرگز نمی توانی…»
گفت: «تو دروغ می گویی.»
و باز دوید و رفت.
سطر دوم مشکل داره