فکر می کنم هر از چند گاه نگاهمان می کنند
از روبرو، از عقب، از دو سو
چشمان کینه توز مرغ ها
وحشتناک تر از آب گندیده سرداب ها
زناکار به سان چشمان آن مادر
که بر چوبه دار جان داد
بدسگال به سان جماع
به سان همان دَلمه ای که لاشخورها فرو می دهند
فکر می کنم باید بمیرم
با دستانی مدفون در گل و لای جاده ها
فکر می کنم اگر پسری از من به دنیا آید
تا ابد می ایستد به تماشا
حیواناتی را که در ساعات آخر بعد از ظهر
نزدیکی می کنند
1927