به پیش می تاختیم از میان دشت های یخزده در یک واگن در سپیده دم.
گل سرخی در تاریکی.
و ناگهان خرگوشی از میان جاده گذشت.
یکی از ما با دست نشانش داد.
مدت ها گذشته است. امروز هچیچکدامشان زنده نیستند.
نه خرگوش، و نه آن مرد که اشاره کرد.
آه، ای عشق من، کجایند، به کجا می روند
تکان سریع یک دست، توالی یک حرکت، صدای خشک سنگ ها.
نه از سرِ اندوه، که از سرِ شگفتی می پرسم.
ویلنو – 1936