نا گفتنی، نا نوشتنی
در بستر راز جهان
پیرامون چشمانش،
به ناگاه می آید،
می نوشَدَت،
می چشد چشمانت را،
و تو چشمان او را.
لحظه ای منبسط
که پاک می کند هر آنچه بود
خواهد بود
آنچه کرده ای آنچه دیده ای
کویری می رسد
زمانی کشدار می رسد
سپس به ناگاه یورش می آورد
خود را پهن می کند
حجابی بر آنچه برگشت ناپذیر است
تو می دانی نباید طلبش کنی
نباید نجوایش کنی
می دانی که به قتلش خواهی رساند
نابودش خواهی کرد – کلمه را
گفتمش نوشتمش نجوایش کردم
که این یادبودیست از پایان.
از دفتر عقرب ها