تمام عمرم تظاهر به اینکه دنیای ایشان از آن من است
و علم به اینکه چنین تظاهری مایه خفت است.
اما چه می توانم بکنم؟ گمان ببر که به ناگاه فریاد می کشیدم
و از غیب می گفتم. هیچکس حرفم را گوش نمی کرد.
پرده ها و میکروفون هایشان برای این کار نیست،
دیگرانی همشکل من در خیابان ها سرگردانند
و با خودشان حرف می زنند. روی نیمکت پارک ها می خوابند،
یا در پیاده روها در کوچه ها. چون به اندازه کافی زندان نیست
که نداران را در بند کنند. من لبخند می زنم و خاموش می مانم.
حالا مرا نمی گیرند.
عیش با منتخبان – این همان کاریست که من خوب انجام می دهم.