آه تنهایی ورزاها در کشتزار،
آه تنهایی انسان در خیابان!
در میان ماشینها، قطارها، تلفنها
در دل فریادها، تنهایی ژرف.
آه تنهایی ورزاها در کشتزار
آه کرورها رنج بی دشنام!
شب باشد یا روز
فرقی نمیکند
تاریکی با سپیده میشکند.
آه تنهایی ورزاها در کشتزار
مردانی که بی واژهای به خود میپیچند.
از شهر نمیتوان گفت
خانهها معنایی ندارند.
آه تنهایی ورزاها در کشتزار!
کشتی ارواح میگذرد
خاموش
در دل خیابانهای شلوغ
آه اگر طوفان عشقی سر بگیرد!
دستها به هم قلاب میشوند
زندگی نجات مییابد…
هوا ساکن است
ورزا تنهاست.
در کشتزارهای بیکرانه
نفت استخراج میشود.