میخواهم تاریکی تو را در دستانم جمع کنم
دستان من جام، تاریکی تو آب
و بنوشم.
میخواهم
لبهایت را لمس کنم
درست مثل پروانهای که اواخر نوامبر
به سمت پنجره اتاقخواب آمد
و بالهایش را به شیشه سرد آن کوباند و کوباند؛
درست مثل اسب
که سر بلندش را خم میکند تا آب، و مینوشد
لحظهای درنگ میکند، سر بلند میکند
و باز مینوشد
با آب همه چیز را به درون میکشد
همه چیز را.