در میانه زندگی

در میانه زندگی


بعد از پایان دنیا

بعد از مرگ

خود را در میانه زندگی یافتم

خود را آفریدم

زندگی را ساختم

مردم را، جانوران را، مناظر را

 

این یک میز است، چنین می گفتم

این یک میز است

روی میز، نان، چاقو

چاقو برای بریدن نان

مردمان با نان سیر می کنند خود را

 

باید انسان را دوست داشت

شب و روز می آموختم

چه چیز را باید دوست داشت

پاسخ دادم انسان را

 

این یک پنجره است، چنین می گفتم

این یک پنجره است

در آن سوی پنجره، یک باغ

در باغ، درخت سیب را می بینم

درخت سیب شکوفه می دهد

شکوفه ها فرو می افتد

میوه ها شکل می گیرد

می رسد، پدرم سیبی می چیند

آن انسانی که سیبی می چیند

پدر من است

در آستانه در خانه می نشستم

 

آن پیرزن

که با طناب بزی را به دنبال می کشد

ضروری تر است

و ارزشمندتر

از عجایب هفتگانه جهان

هر آنکس که می پندارد و حس می کند

او ضروری نیست

مقصر است در نسل کشی

 

این یک انسان است

این یک درخت، این نان

 

مردمان خود را سیر می کنند تا زندگی کنند

با خود تکرار می کردم

زندگی انسان مهم است

زندگی انسان اهمیت زیادی دارد

ارزش زندگی

فراتر از ارزش هر چیزیست

که انسان ساخته است

انسان گنجی بزرگ است

با سرسختی با خود تکرار می کردم

 

این آب، چنین می گفتم

با دستم امواج را لمس می کردم

و با رود سخن می گفتم

آب، چنین گفتم

آب پاک

این منم

 

انسان با آب سخن گفت

با ماه سخن گفت

با گل ها، با باران

او با زمین سخن گفت

با پرندگان

با آسمان

آسمان خاموش بود

زمین خاموش بود

اگر او صدایی شنیده بود

که جاری می شد

از زمین، از آب، از آسمان

صدای انسانی دیگر بود

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.