شعر، آن مار آبی رنگ،
آدم را به آدم متصل می کند،
از شیشه های ویترین مغازه به بیرون می تراود،
بی سر و صدا چنبره می زند
به دور آنان که از خیابان
به خانه هایشان می گریزند.
شعر، آن مار آبی رنگ،
دست آدم را می بندد
و یاد می دهد چگونه است
بیانیه دادن در خدمت قدرت.
اما لحظه ای درنگ کن، ردای ابری را
از شانه هایت فرو مینداز.
به یاد آر
در آغاز کلمه بود،
و در پایان، کلمه که تحریف شد.
سرانجام تنها یک چیز می ماند:
شعر، آن مار آبی رنگ،
که ریشخند می زند
در جام های اشک ما.