و آنَک

و آنَک


و آنَک… به ماه می نگرم.

زمانی من اینجا زندگی کرده ام.

این آواز را به یاد می آورم.

 

و آنَک… اینجا هیچ صدایی نیست.

ماه بر کفپوش نایلونی افتاده.

بچه اخم در هم کشیده.

 

و آنَک… صدای آواز.

در پشتی را باز می کنم.

زمانی من اینجا زندگی کرده ام.

 

و آنَک… در پشتی را باز می کنم.

روشنایی رفته. درخت ها مرده.

کفپوش نایلونی مرده. و آنَک.

 

و آنَک… سیاهی با سرعت دامن می گسترد.

سیاهی با آن وسعت باورنکردنی.

اینک من اینجا زندگی می کنم.

1974

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.