و آنَک… به ماه می نگرم.
زمانی من اینجا زندگی کرده ام.
این آواز را به یاد می آورم.
و آنَک… اینجا هیچ صدایی نیست.
ماه بر کفپوش نایلونی افتاده.
بچه اخم در هم کشیده.
و آنَک… صدای آواز.
در پشتی را باز می کنم.
زمانی من اینجا زندگی کرده ام.
و آنَک… در پشتی را باز می کنم.
روشنایی رفته. درخت ها مرده.
کفپوش نایلونی مرده. و آنَک.
و آنَک… سیاهی با سرعت دامن می گسترد.
سیاهی با آن وسعت باورنکردنی.
اینک من اینجا زندگی می کنم.
1974