این باعث نمیشود نیاز عجیبی حس نکنم به، خوب فکر کنم ناچارم اسمش را به زبان بیاورم، به دین. برای همین شبها بیرون میروم و ستارهها را نقاشی میکنم.
وینست ون گوگ، از نامهای به برادرش
شهر وجود ندارد
فقط آن دورها درخت سیه مویی هست
شبیه زنی غریق که بر آسمانی داغ سقوط میکند.
شهر خاموش است. شب با یازده ستاره در جوش و خروش است.
ای پر ستاره شب پر ستاره! اینگونه
میخواهم که بمیرم.
شب تکان میخورد. آنها همه زندهاند.
حتا ماه در غل و زنجیر نارنجیاش خود را باد میکند
تا مثل یک خدا، کودکان را از چشم شب فرو اندازد.
شیطان نادیدنی و کهن ستارهها را می بلعد.
ای پر ستاره شب پر ستاره! اینگونه
میخواهم که بمیرم:
در دل جانور پرشتاب شب
در دهان آن اژدهای بزرگ، میخواهم جدا شوم
از این زندگی، بی گور
بی دل
بی اشک.
پینوشت: ترجمه این شعر را عطف به یادداشت آقای صلحجو، از خوانندگان دقیق خانه شاعران جهان، ویرایش کردم. ترجمه پیشین در یادداشت ایشان حاضر است.
یک یادداشت
Pingback: نقدی بر ترجمهی آزاده کامیار | سعید صلحجو | Persian Anthology of World Poetry