در شبهای تابستان برهنه میخوابم در اورشلیم.
بستر من حاشیه درهای ژرف است
که به آن سقوط نمیکنم.
روزها
ده فرمان بر لب راه میروم
مثل کسی که زیر لب برای خود آواز بخواند
نوازشم کن، نوازشم کن ای زیبا
آنچه زیر پیراهن من است زخم نیست
سفارشی است سخت تاخورده از سوی پدرم:
“به هر صورت، او پسر خوبی است، پر از عشق.”
خاطرم هست هر صبح برای نیایش سحری بیدارم میکرد
انگشتش را آرام بر پیشانیام میکشید
هرگز تکانم نداد، پتو از سرم نکشید
حالا بیشتر از آن وقتها دوستش دارم
کاش پاداشش این باشد
که در روز رستخیز
با نرمی و عشق بیدارش کنند.