توفان، موهای طلایی داشت با رگه هایی از سیاه
با صدایی بی زیر و بم زاری میکرد، انگار زنی ساده دل بود
که سرباز یا زورگوی فردا را به دنیا میآورد.
ابرهای پهناور، کشتیهای بزرگ
ما را محاصره کردند، و جعد گیسوی سرخ آذرخش
بی قرار و پریشان گشت.
بزرگراه دریای سرخ شد.
ما دره محض شدیم و از میان توفان گذشتیم.
تو می راندی؛ من عاشقانه تماشایت میکردم.
برگردان این شعر برای بیست و هشتم مرداد که حالا دیگر میدانم چه روزی است.