دیر که به بستر میآیم
پاهایت را از گوشهی خودم، کنار میزنم
آن دروازهی گرم را…
شبهایی که اینجا نیستی
محتاط به میانهی قایق میآیم
سعی میکنم تعادلم را حفظ کنم
وقتی غلت میخورم در خواب،
تو میغلتی، من میغلتم،
میغلتی،
میغلتم
و تو…
شبهایی هست که گوشهی بالشم را زیر گونهات فشار میدهی
به رویاهایم خیره میشوی،
آنوقت، ملافهی سفید را از شانهی عریانت کنار میزنی
و من، دوباره با تو عروسی میکنم.