شکوهمند و مقدس،
منم حلیم سوم
حاکم حاکمان.
اینجا در دستان سفیدم
سپیدهدم مردمم آغاز میشود
هر آندم که دم بر میآورم
نفسم هرم مرا به باکرگان ناشناخته میرساند
در ابدیتم
از طعم زمان
پرده برداشتهام.
ابعاد عالم
در اکرام و اطعام من معلقند.
در صلح تنم
قلعهها آرامش خویش را باز مییابند
شعر و دانش و ظفر را
در بیداری عقابان عظیم
رها کردهام.
بگذار نسلها
بر دریاها و مراتع پایکوبی کنند.
زیر آسمانهای تاریک و آسمانهای آبی
برای دریای بیپایان خونم اما
عشقم همراهیاست
بیکرانه!