چیزی شبیه معجزه در او میسوزد
نگاهش که میکنی تنش شکل میگیرد
وقتی همه از من روی بر میگردانند
کنارم مینشیند و با من سخن میگوید
وقتی یاران هراسان رهایم کردند
کنارم ماند، کنارم ماند تا مرگ
و آواز خواند برایم، مثل اولین رگبار باران بر زمین
مثل گلهایی که ناگهان از همه جا سر برآوردهاند.
* برای دیمیتری شوستاکویچ