هنوز زندهام من و زودا زود که گناه باشد این
شاید این روزها زیستن امری انسانی نباشد
شاید این دوره از آهن است و باید سقوط کند.
شاید از این پس این شاعر نباشد که شعر میگوید.
شاعر
اثری از : آزاده کامیار مارینا تسوتایوا
اثری از : آزاده کامیار مارینا تسوتایوا
هنوز زندهام من و زودا زود که گناه باشد این
شاید این روزها زیستن امری انسانی نباشد
شاید این دوره از آهن است و باید سقوط کند.
شاید از این پس این شاعر نباشد که شعر میگوید.
سیلی زند بر صورتم باد سحرگاه شجاع
صبح قیامت می رسد در جنبش رقص سماع
باد سحرگه می وزد از آسمان واپسین
پرواز معراجی دهد در عشرت اوج مناع
طوفان رحمت می برد نومیدی و کین و ستم
یا به خدا آیی سروش یا در گنه بر خود نزاع
راضی ز لطف و مهر او هرآنچه آید شکر او
زیبا بود این عاشقی در عالم عجز و نفاع
ما را ز لطفش بخششی آید ز ساز نام او
قرعه بیفتد بر من از آهنگ دنیای وداع
امشب ز بخت عاشقی احساس باران می رسد
در مجلس دارای او عاشق درآید بی متاع
آمد پیام وحدتی از آن یگانه آن صمد
محتاج دانش های او ما را گزیند بی مطاع
دوش از طلبت سینه ی غماز برآمد
تنبور و دف از ناله ی من ساز برآمد
یک قافله رفت از گذر شوق جوانی
مرغ سخنم هجرت پرواز برآمد
خونابه اشک هنر ازاهل هنر پرس
کز عطف هنر گستره ی راز برآمد
ما دلشدگان رشته ی احساس بهاریم
باران زده را نغمه و آواز برآمد
خیز ای سحر از دولت شبهای جدایی
هنگامه ی دیدار تو را ناز بر آمد
از طلعت خورشید سراپرده ی مهتاب
در پرتوء خود زهره ی شهباز برآمد
بیا تا گرد هم آئیم بدور از رنگ و ملیت
حریم جان بپاس آریم ز سوق روی امنیت
دو دست بر دست هم بندیم و پیوند احد خواهیم
سرود همدلی گوئیم ز بسط راه کیفیت
جهان تعریفی از عشق ست و جان از معرفت حاکی
تشکل می زند فطرت به درک صرف هویت
بت افکار خود بشکن به رسم هوش ابراهیم
دماغ از آتش افکندت به باغ نور رسمیت
اساس منفعت جویی ز پایه سست کژ بادش
بیاور جان اسماعیل به قربانگاه شخصیت
چو آن سنگی میکوبش به پایه کوبه شیطان
رها از بند تقریرست و دنیایی ز کمیت
منا جای شقاوت نی گرت نیکو بدان بینی
خدا راست ذات پروردن به تعلیمی و تربیت
سروش از ذهن آلوده هزاران فتنه انگیزد
که فرجامش چنین خوانی پیام حزن تسلیت
بسیارعالی