بیرون خانه زوزهی باد است و
صدای شکستن درختان
قصهای قدیمی
با درآمدی کهن
و من خود را درازکش می کنم
تا خوابم ببرد.
بیدار که میشوم، نور خورشید
خانه را تسخیر کرده است.
تازه قهوه درست کردهای
و رادیو برایمان
از روزگاری مطمئن
موسیقی میآورد.
اخبار ناگوار
در مکانهای متفاوت کاغذ جاسازی شده است
هرچه مقدر بود
در داستان من اتفاق نیافتاد.
ولی میدانم قواعدی هست که نمی توان شکست.
شاید نامی تغییر کرده است
لبخندی اشتباهی.
شاید
زنی که نمی شناسم
با دلی سنگین
با روز روبرو می شود
روزی
که از هر جهت باید مال من میشد.

مقدرات
اثری از : لیزل مولر محسن عمادی