روزی روزگاری اشتباهی بود چنان ابلهانه و کوچک که هيچکس متوجه آن نشدهبود نه تاب آن را داشت که خودش را ببيند و نه از خود بشنود او همه جور چيز اختراع کرد فقط برای آن که ثابت کند خودش واقعا وجود نداشت فضا را اختراع کرد تا اثباتهايش را در آن تعبيه کند و زمان را تا اثباتهايش را نگهدارد و جهان را تا اثباتهايش را ببيند همهی آنچه او اختراع کرد چندان ابلهانه نبودند چندان کوچک هم نبودند ولی بیشک اشتباه بودند. مگر جور ديگری هم میتوانست باشد؟
