جلو خودم را نگاه كردم
در جمعيت تو را ديدم
ميان گندمها تو را ديدم
زير درختى تو را ديدم.
در انتهاى همه سفرهايم
در عمق همه عذابهايم
در خَم ِ همه خندهها
سر بر كرده از آب و از آتش،
تابستان و زمستان تو را ديدم
در خانهام تو را ديدم
در آغوش خود تو را ديدم
در رؤياهاى خود تو را ديدم
ديگر تركت نخواهم كرد.