اول خواستنیاند:
دندانها و ناخنهای کوچک دارند.
کسی چه میداند
که یکروز ببرهای تیزدندان میشوند؟
بوسیدن که یاد گرفت
از فرط عشق محض
پرستارش را بلعید
اسخوانها را لیسید
و کارش را
به کمال یک گورکن
به پایان برد.
یک دروغگو
نشسته توی درشکه.
یک اسب سیاه را
جلوی واگن کشاندند
و بچهای را نشاندند کنارش،
اسب سفید شد.
بچهی دیگری آوردند و
اسب بال در آورد.