۱. آنتونیو گاموندا، در جایی مینویسد: «شعر پس از کتابت، دیگر به قلمرو عمومی تعلق دارد، دیگر در تملکِ شاعرش هم نیست.» در همین جمله توقف میکنم تا در به روی پرسشهایی بگشایم که بنای«خانهی شاعران جهان» بر آنها استوار است. میگویم پرسشها، چرا که هرگز نمیتوان بر پاسخها، خانهای بنا نهاد. لئوپولد استاف، شاعر لهستانی درست پس از پایان جنگِ جهانی دوم نوشت: «بر سنگ بنا کردم، فروریخت. بر صخره بنا کردم و فرو ریخت. حالا که خانهای بنا میکنم، باید از دودِ شومینه آغاز کنم.» سنگ و صخرهی هر پاسخی فرو خواهد ریخت. زمان، بیرحمتر و خلاقتر از آن است که به پاسخی بسنده کند. پرسشی سوزان است که ما را به پیش میراند و شعلهی بیجواباش هرگز از سوختن و سوزاندن دست نمیکشد.
۲. میپرسم: چطور امری چنین شخصی، عمومی میشود و از تعلق به خالقاش هم میگریزد؟ ریوکان مینویسد: «روشنشدگی و وهم دو روی یک سکهاند. جهانی و فردی دو روی یک سکهاند.» به گمانِ من، رازِ عمومیتِ شعر، درست در همین عبارتِ ریوکان نهفتهاست. وقتی یک رنج و یک لذت، وقتی فاجعه و سعادت، به تنِ انسانی میرسند، پایِ خصوصیترین، شخصیترین و فردیترین بخشِ هستی ما را به میان میکشند: تنِ انسانی. شعر، وقتی در اعماق تن تجربه میشود، در فردیترین ابعادش، عمومیت مییابد. تنهای به بیگاری رفته، تنهای بیرویا و بیفردا، به هم میپیوندند، در نهایت عریانی، بینام و نشان. سرمایه و قدرت، همیشه تنِ انسانی را هدف قرار میدهند: لذتها و رویاهای ما را کنترل میکنند، اقتراح میکنند. نفی و عدولِ مان را با شکنجهی بیخانمانی و محبس و آوارگی بر تنهامان پاسخ میدهند. تن انسانیست که جباران را هراسان میدارد و از اینروست که میکوشند، تنها را از خیابانها برون برانند. رویاها را از تنها برون برانند. همین تن، منشا شعر است و میل است و تغییر. نه فقط شعر، که هر مقاومتی از تن بر میخیزد. «خانهی شاعران جهان» از تنهای ما برخاستهاست، بدنهایی که در شوارعِ صفر و یک به هم پیوستهاند تا افقی را به افقی دیگر بگسترانند.
۳. نوجوان بودم و عشقِ نخستینام با رویاهایی میآمیخت که از شعرِ شاملو و لورکا پر میکشیدند. لذتِ شعر لورکا، با ماهِ مازندران، با حضور کولیان و دشتها بر سطحِ پوستم در هم میآمیخت. آن لذت و آن رویا، چند سالِ بعد در یک بعد از ظهر، روبروی احمد شاملو نشستند و از او شنیدند که «شعر، در زمانهی ما دیگر بومی عمل نمیکند.» از حدود همان روز بود که با خود عهدی بستم تا هر روز شعری ترجمه کنم. بیشتر از بیست سال است که به این عهد وفادار ماندهام و از دلِ همین تجربهی شخصی، این «خانه» بنا شد. در ده سالِ گذشته، توانستیم، هر روز، لااقل یک شعر را به ساحتِ زبان فارسی در آوریم و منتشر کنیم. تمامِ این شعرها، فرزندانِ لذت و رنجِ تنهای ما بودهاند. سایت رسمی احمد شاملو، هجده سال است که روی پا ایستادهاست و این خانه، بیشتر از ده سال. امروز که دورهای دیگر را در حیاتِ این زیستبومِ کوچک آغاز میکنیم، برآنیم که آن را به دهههای دیگر هم بکشانیم. اگر نسلِ من، از دلِ جنگ و ویرانی، از دلِ جباریت و وقاحتِ حاکمان سربرافراشت و ناچار بود «جهان را از رخنهی تنگچشمی حصار شرارت ببیند»، شاید حضورِ رویاپرورانی که در این فضا نفس میکشند، بتواند نسلِ دیگر را به رویاهایی عظیمتر پیوند زند. در بیست سالگی، من نام آنتونیو گاموندا را نشنیده بودم و شعرش را نخوانده بودم، در هجده سالگی هنوز نمیدانستم سرنودا و بایهخو که بودند و چه نوشتند، ولی نسلی دیگر که از خاکسترِ من و ما بر میخیزد، شاید بتواند همراهِ ما با رویاهای آنها پیوند بخورد و آن زبان و آن خاک را دیگرگون کند.
۴. هیچیک از ما، از بدو تولد، مترجم نبودهایم. هیچیک از ما، از بدو تولد، به چندین زبان و فرهنگ مجهز نبودهایم. بعضی از ما به ناچار زبانِ دیگر آموختیم. تبعید، آوارگی و بیخانمانی، ما را به سرزمینهای دیگر کشاند و نتیجهی رنج، لذت بود: لذتِ کشف، لذت همآغوشی با زبانهای دیگر و شاعرانی دیگر. سرمایه میکوشد تا کالای خود را بینقص معرفی کند. ما، میپذیریم که ناقصایم و میپذیریم که همیشه میتوان یک شعر را بهتر ترجمه کرد. از همین منظر است که با «حرفهایگری» سر لجاج داریم. اگر به عبارتِ والری، هر شعری ناتمام است، هر ترجمه نیز ناتمام خواهد بود. کسانی از ما، که معصومیت و خلوصِ تجربهگری را به حرفهایگری فروختند، وارثانِ خسرانی عظیماند. به نامی تقلیل یافتهاند و شعر، دیگر لذتِ کشف را از آنها دریغ خواهد داشت. در همین صفحات، دعوت میکنم از همهی آنها که دلی جوان دارند و زبانی میدانند و شعری را دوست دارند و با آن زندگی کردهاند، تا به ما پیوندند. بگذارند ما هم در لذتِ کشف شریکشان شویم و با هم فردای زبانِ فارسی را به رویا ببینیم. زبانی که دیگر در افقِ چهار نام محصور نمیماند.
۵. تسخیر و فتح، در نهادِ هر قدرت و سرمایهای نهفته است. نامها را تسخیر میکنند و میکوشند نام را از مخاطرهی تناش تهی کنند. چنین کردند با حافظ و چنین میکنند با شاملو فیالمثل. اگر یک روز، آن پیرمرد مینوشت: «عدوی تو نیستم من، انکار توام.» امروز، قدرت و سرمایه، میکوشد خصلتِ انکار را از نامِ شاملو برباید و او را به تصدیق و تایید خود بدل کند. امامزادهای که شعارِ انتخاباتی میشود، اگر چه خود شاعری بود که به صندوقهای جعلی رای باوری نداشت. موضوع توریسم میشود. تیشرتِ چهگوارا میشود. یا به ناماش در دلِ همان سیستم مخوفی که یارانش را به مسلخ برد، جایزهای ترتیب میدهند و طرفه آنکه آن جایزه را باجبگیرانِ نام و ننگِ جرایدِ اصلاحات و تزویرات به شاعرانِ هممسلکِ خود میسپارند. و البته تعجبی ندارد که جایزهی شاعری که کتابهایش و ناماش سالها ممنوع بود، به کتبی اهدا شود که از فیلتر دستگاهِ سانسور گذشتهاند. سرمایه و قدرت، چنین ما را از ما تهی میکنند. بر درسرای این خانه آمده است که «این مجموعه، مدعی هیچ جریان و دستهای نیست.» این یعنی، حاضر نیستیم هیچ خرقهای بر دوش بکشیم و یارگیری و محفلبازی کنیم. پیشتر در یادداشتی نوشته بودم : «دینامیسم دیکتاتوری کامل برپایهی سیستم «یارگیری» بنا میشود. مثال روشناش همان عبارت مولاناست: «ما برای وصل کردن آمدیم». بر این اساس، هر روشنفکری باید وصلِ سیستم شود. یعنی باید سلسله مراتبی اتخاذ شود که همه به نحوی از سیستم ارتزاق کنند. فیالمثل بورسیههایی برای نویسندگان، جوایزی، یا تسهیلاتی که باعث شود آنها کار خود را چنان که میخواهند انجام دهند. هر حرفی که میخواهند بزنند. به نظر خیلی ایدهآل میرسد. نه؟ “شما منتقدی، من بهت پول میدهم تا از من انتقاد کنی”. » خوان خلمن مینویسد: «شعر، در نفسِ وجودش، یک مقاومت است.» خصلتِ رهایی بخشی را نمیتوان از شعر گرفت. مخاطره همزادِ هر کشفیست و چنین خواهد ماند. شعرهای ما، متعلق به شماست، فارغ از بساط قدرت و سرمایه.
۶. در تغییراتِ دورهی جدیدِ خانه، صفحهی اصلی را اختصاص دادهایم به جستارها و شعرهایی که انتخابِ ویراستارانِ سایت است. بخشِ شعرها، همچنان به روال همیشه ادامه میدهد. سانسور نمیکنیم و هر مترجمی آزادانه کار خود را به شرطِ رعایت استانداردهای کتابت سایت میتواند منتشر کند. میکوشیم هر فصل، دو بار صفحهی اصلی را با ترکیبی از کارهای تازه و قدیمی، نو کنیم. هدف ما در اینکار، برجستهسازی شعرهاییست که شاید خوانده نشدهاند یا شاید ضرورتِ تاریخی ما، به خاطر آوردنشان را ایجاب میکند. سیستم سایت را به صورتِ خودکار به شبکههای اجتماعی از فیسبوک و توئیتر و اینستاگرام و تلگرام وصل کردهایم. هنوز، ایرادها و مشکلاتی در سیستم هست که به مرور برطرف میشود. نقص بخشی از هویتِ ماست و به مرور بهتر میشویم. از شما و از نفسِ کار، تجربه میاندوزیم و یاد میگیریم.
۷. این سایت و سایت رسمی احمد شاملو، نتیجهی یک رویاست. پولِ دامین و سرور سایت را دوستی میدهد از جیبِ خودش. برنامهنویسی سایت را خودم انجام دادهام در همهی این سالها. هیچ گردشِ مالی در مجموعهی ما نبودهاست. همهچیز، زادهی همین جنونِ کشف است. اگر میخواهید به ما کمک کنید، شعرها را بخوانید، نقدمان کنید و همراهیمان کنید تا شبهای بیخوابیمان، به ساحتِ رویاهای شما راه برده باشند. شاید بتوانیم در ماههای آینده، انتشاراتی برای سایت راه بیندازیم. هرکتابی که منتشر میکنیم، قطعن به صورتِ امروزش و به شکل کامل در نسخهی آنلاین دردسترس خواهد بود. اگر کسی به نوستالژی ورق و کاغذ گرفتار است، اگر میخواهد به مترجمِ ان کتاب کمک کند، میتواند ابژهی کتاب را بخرد. وگرنه شعر، هرگز به فروش نمیرود.
محسن عمادی
خانهی شاعران جهان