تنها برای یک هفته میشکوفند
آن گلهای خامهای
دلیل من برای برگشتن.
مزارع دست …
ادامهی مطلباین شهر، یک بیماری است،
در سرها
معبرهای تنگ نقر میکند.
فرشتگان تهی در …
میخواهم به سمتی بچرخم
که جملات میسوزند به شعلهای عظیم
و دهان با فهمی …
با تعیین هویت مشکل دارم.
به آن دزدی میگویند.
صدایی نگران وقتم را تلف …
مردم در رودخانه مشعلهاشان را تکان میدهند.
زنی از اعصار میانه
در حصار حزن…
یک شب تابستان
و دختران از رازهایشان میگویند
از تصادفهای عمدی
از صندلی عقبی …
بطر اسمیرنف که تموم میشه
داداش و من میریم تو خلا گریه کنیم
اونم …